شهيد آیت الله سعيدي و ارتباطات مردمي (1)


 






 

گفتگو با غلامحسين نادري
 

درآمد
 

ارتباط تنگاتنگ با مردم و رسيدگي به مشكلات آنان و تلاش براي ارتقاي سطح آگاهي و فرهنگ آنان،‌ شان و مرتبه هميشگي روحانيت به عنوان مبلغين دين خدا و رمز موفقيت آن ها در مبارزه عليه حكام جور است. شهيد آیت الله سعيدي به نيكي به اين شان آگاهي داشت و تا پاي جان در اين مرتبه والا باقي ماند. اين گفت و گو مرور صميمانه اي بر اين سلوك خداپسندانه است.

شروع آشنايي شما با آيت الله سعيدي از چه زماني بود؟
 

از وقتي كه مسجد موسي بن جعفر (علیه السلام) را در خيابان غياثي تاسس كردند وشهيد آيت الله سعيدي را از قم براي امام جماعت آن جا آوردند. منزل ما در همان نواحي بود و افتخار نماز خواندن پشت سر ايشان را داشتيم و از بيانات انقلابي ايشان هم بهره مند مي شديم. شب هاي شنبه مردم از همه جاي تهران به آن جا مي آمدند و به صحبت هاي ايشان گوش مي دادند. ايشان هم هميشه درباره مبارزات اسلامي صحبت مي كرد. از ارادتمندان درجه يك حضرت امام بود و از همان موقع، صحبت هايش حول محور صحبت هاي امام بود.

از فضاي مسجد و جلسات سخنراني ايشان چه خاطراتي به يادتان مانده است؟
 

فضاي مسجد مثل ساير مساجد بود،‌منتهي چون شب هاي شنبه ايشان درباره امام رحمه الله صحبت مي فرمودند، در اين شب ها خيلي شلوغ مي شد و ايشان راجع به انقلاب اسلامي صحبت مي كردند غ هر چند هنوز از انقلاب خبري نبود، ولي خاطره 15 خرداد 42 هم چنان در اذهان متدينين مانده بود. آيت الله سعيدي درباره اين واقعه و لزوم پشتيباني از هدف هاي ارجمند امام صحبت مي فرمودند. در شب هاي ديگر هم رفتار ايشان مثل امام جماعت هاي ديگر نبود و اگر مي ديدند كسي نيست، خودشان، هم اذان مي گفتند، هم اقامه و هم نماز مي خواندند. ذره اي تكبر نداشتند. ما هم ايشان را خيلي دوست داشتيم.

همكاري شما با ايشان چگونه شروع شد؟
 

ايشان جزواتي داشت كه مايل بود چاپ كند. بنده هم در چاپخانه بودم. من هميشه منزل ايشان مي رفتم و ايشان هم منزل ما مي آمد، به طوري كه خطبه عقد صبيه دوم بنده را در سال 1345 ايشان خواند. خيلي با هم آَناً و صميمي بوديم. در آن موقع پسر بزرگشان آسيد محمد آقا هنوز نوجوان بود و معمم نشده بود.

غير از شهيد سعيدي، ديگر چه كسي براي سخنراني به مسجد موسي بن جعفر (علیه السلام) مي آمد؟
 

يك آقائي بود به نام آقاي مجيدي كه كمك شهيد سعيدي بود و انقلابي صحبت مي كرد. من تا سه چهار سال پيش هم صحبت تلفني با ايشان داشتم. آقاي مجيدي دنباله حرف هاي انقلابي شهيد سعيدي را مي گرفت و هر وقت ايشان به نماز جماعت نمي رسيد،‌آقاي مجيدي نماز را اداره مي كرد.

جزواتي كه چاپ مي كردند،‌ بيشتر درباره چه مطالبي بود؟
 

بيشتر درباره بيدار كردن مسلمان ها براي تحقق انقلاب اسلامي بود. يك مقداري از مطالب را به خود خود شهيد سعيدي دارم. مطالبي را هم مي گفتند كه من با مركب سفيد روي پارچه سياه مي نوشتم و در مسجد موسي بن جعفر (علیه السلام) زده بودند. يكي از جزوه ها درباره مبارزه با دخانيات بود و تيترش بود: « اي انسان! خود را دودكش نكن! » يك جزوه تقريبا 50، 60 صفحه اي كوچك به قطع جيبي بود كه چهار پنج هزار تائي چاپ كردند و به اشخاص دادند. يادم مي آيد كه قسمت « امر به معروف و نهي از منكر » تحرير الوسيله را ايشان به فارسي ترجمه كردند و دادند من در چاپخانه چاپ كردم.

تحويل و تحول اين جزوات به چه شكل بود؟
 

رو به روي مسجد موسي بن جعفر (علیه السلام) دوچرخه سازي به نام محمود بود كه با من رفيق بود. با هم بچه محل بوديم. ايشان اين جزوه ها را در مغازه اش نگه مي داشت و شهيد سعيدي هر وقت لازم داشت، يك نفر را مي فرستاد 50 تا 100 تا از او مي گرفت، بعد اين ها را بين شاگردان خود تقسيم مي كرد. در آن موقع خانم دباغ در تقسيم اين جزوات خيلي نقش داشتند.

جزوات را در كجا چاپ مي كرديد؟ ساواك مزاحمتي ايجاد نمي كرد؟
 

چاپ خانه كوچكي به نام چاپخانه تبريز كه در سال 1345، جائي در پشت قورخانه بود. چون چاپخانه كوچك بود، ساواك مزاحمتي نداشت و بازرسي نمي كرد. مدير چاپخانه آقاي سيد عباس كروبي، همه اين جزوات را مي ديد و آيت الله سعيدي را هم مي شناخت، ولي نمي دانست كه اين جزوه ها، مخالف حكومت وقت است. آدم سياسي اي نبود.

آيا شهيد سعيدي درباره امنيت شما نگراني نداشتند؟
 

چرا مي گفتند: « نادري! من اگر شهيد هم شوم نمي گذارم كسي بفهمد كه تو اين ها را چاپ كرده اي.» و همين طور هم شد.

آيا اعلاميه هاي آيت الله سعيدي را هم چاپ مي كرديد؟
 

خير، غير از رساله « امر به معروف و نهي از منكر » و جزوه « اي انسان، خود را دودكش نكن »، ديگر چيزي براي ايشان چاپ نكردم، مگر مواقعي كه نصايحي خطاب به مردم مي نوشتند كه آن دست نوشته ها را هم دارم.

ارتباط آيت الله سعيدي با اهالي محل چگونه بود؟
 

بسيار عالي بود. آقائي هست به نام آقاي ملكيان كه ما در چاپخانه افست با هم همكار بوديم. اين قضيه را 25 سال پيش برايم تعريف مي كرد. منزل همسايه ايشان ديوار به ديوارشهيد سعيدي بود. مي گفت يك روز رفته بوديم خانه همشيره، طبقه بالاي ايشان يك راننده تاكسي مي نشست كه براي نماز به مسجد موسي بن جعفر (علیه السلام) هم مي آمد. اين بنده خدا وضع مالي خوبي نداشت. مي گفت يك مرتبه ديديم از بالا صداي خش خش مي آيد. رفتيم و ديديم آيت الله سعيدي دو سه گوني خاكه ذغال روي پشتش گذاشته و از روي پشت بام دارد تحويل اين بنده خدا مي دهد كه در زمستان خانواده اش را گرم كند. بسياري از خانواده ها بودند كه آيت الله سعيدي مخفيانه به آن ها رسيدگي مي كرد و كسي هم خبر نداشت. ايشان پشت پا به دنيا زده بود و فقط مرد خدا بود.

آيا در مسجد هم برنامه امر به معروف و نهي از منكر داشتيد؟
 

بله، ايشان همه منبرهايش امر به معروف و نهي از منكر بود،‌مخصوصا شب هاي شنبه در ميان صحبت هاي سياسي و انقلابي، امر به معروف و نهي از منكر مي كردند و بسياري از كساني كه به مسجد مي آمدند، صحبت هاي ايشان را مي نوشتند.

از تعامل آيت الله سعيدي با اهل محل خاطره اي داريد؟
 

مسجد موسي بن جعفر (علیه السلام) در جائي بود كه از يك طرف دولابي ها بودند و از يك طرف خوانساري ها و هر كدام دلشان مي خواست امور مسجد را در اختيار خودشان بگيرند. آيت الله سعيدي به اين چيزها توجه نمي كرد و حرف خدا را مي زد و برايش فرق نمي كرد كه مستمعين دولابي باشند يا خوانساري. جالب اين جاست با اين كه اين ها اهل دو محله بودند و دلشان مي خواست اختيار دار باشند، اختلاف داشتند، ولي از نظر ديني هيچ اختلافي بين آن ها نبود.

از ويژگي هاي شهيد سعيدي چه چيزي به ياد داريد؟
 

ايشان ابدا به طرف اسراف وتبذير نمي رفتند، غذاي خانواده شان بسيار معمولي بود و از تشريفات اضافي خانواده ها پرهيز مي كردند. خيلي خالص بودند.

ارتباط ايشان با جوانان چگونه بود؟
 

بسيار با جوان ها گرم مي گرفتند و آن ها را جذب مي كردند و سعي داشتند جوانان از مسجد و منبر فراري نشوند. خيلي اخلاق ملايمي داشتند و با همه مثل پدر و برادر رفتار مي كردند و خودي و غريبه نمي شناختند. بسيار شوخ طبع بودند. يك شب ايشان فرمودند من دعائي مي خوانم. بعد شما برويد به سجده و در سجده كه هستيد دعاي ديگري مي گويم، بخوانيد. دعاي اول را خوانديم و رفتيم سجده. ده دقيقه، يك ربعي گذشت ديديم صدايي نمي آيد. يكي يكي سرمان را بلند كرديم، ديديم آيت الله سعيدي رفته اند منزلشان!

آيت الله سعيدي در مورد برخورد آدم هاي متعصب با نوگرائي هاي خودشان در نامه اي به امام گلايه كرده بودند. شما از اين برخوردها چيزي به ياد داريد؟
 

نوگرائي آيت الله سعيدي و آيت الله غفاري همين بود كه زمينه را براي آشنائي جوان ها با انقلاب و مبارزه، مساعد كردند. البته يادم هست كه چند شبي آقائي به اسم آقاي برقعي آمد و در مسجد صحبت هاي غير انقلابي كرد كه بعد از سه چهار شب، عذرش را خواستند و نگذاشتند ادامه بدهد.

آيا در مسجد آموزش احكام داشتند؟
 

هميشه بعد از نماز،‌آموزش احكام داشتند و حرف هاي انقلابي مي زدند و ساواك هم چند باري ايشان را برد و نگه داشت، ولي ايشان دست از گفتار انقلابي بر نمي داشتند.

دستگيري ايشان در محل چه تاثيري داشت؟
 

مردم خيلي ناراحت مي شدند و مي فهميدند كه ساواك نمي خواهد احكا گفته شود، ولي الحمدلله باعث نمي شد كه ايشان بترسند و نيايند و مسجد ايشان هميشه شلوغ بود. مردم آن موقع از اين چيزها نمي ترسيدند.

از شيفتگي آيت الله سعيدي نسبت به امام چه خاطره اي داريد؟
 

يادم هست كه به محض اين كه موقعيت را مناسب مي ديدند، از امام ياد مي كردند. اين را هم از زبان ديگران شنيده ام و از زبان خودم نيست كه: « اگر خون مرا بريزند،‌هر قطره خونم فرياد خواهد زد خميني ».

آيا از سخنراني هاي آخرشان كه منجر به دستگيري شد، چيزي به ياد داريد؟
 

يادم هست كه در دو سه سخنراني آخر فرياد مي زدند كه چرا بايد سرمايه گذاران آمريكائي به اين مملكت بيايند و سودهاي كلان ببرند و كلاه خود ملت پس معركه باشد؟

شما چگونه از دستگيري ايشان باخبر شديد؟
 

ما چون هر روز به مسجد مي رفتيم، وقتي كه ايشان نيامدند، فهميديم كه دستگيرشان كرده اند. هميشه ايشان را مي گرفتند، ولي چند روز بعد آزادشان مي كردند، ولي اين دفعه ديديم كه آزاد نشدند و احساس خطر كرديم. بعد هم شنيديم كه ايشان را شهيد كرده اند. يك نفر به اسم آقاي جعفري در غياثي فرش فروشي داشت. خدا مي داند. مي گفتند با ساواك رابطه دارد، ولي ما يقين نداشتيم و از ايشان فرش هم خريده بوديم. يك نفر هم به نام حاج آقا تقي متبحري بودند كه در آن اواخر، گاهي كه آيت الله سعيدي به مسجد نمي آمدند، به جاي ايشان اقامه نماز مي كردند. خلاصه ساواك اين دو نفر را همراه پسر بزرگ شهيد سعيدي برد كه جنازه را تشييع كنند و از شهادت ايشان خبر پيدا كردند. حاج آقا تقي متبحري جزء متحصنين فدائيان اسلام در سال 1331 در زندان قصر بود كه براي استخلاص شهيد نواب صفوي در آن جا متحصن شده بودند.

پس از شهادت ايشان چه پيش آمد؟
 

آيت الله طالقاني براي ايشان ختم برگزار كردند. ايشان آمدند و نشستند در مسجد و ساواك هم نتوانست ايشان را دستگير كند، اما يادم نيست چه كسي منبر رفت.

بعد از شهادت ايشان وضعيت مسجد چگونه بود؟
 

برادر خانم ايشان، آيت الله طباطبائي كه موقع حيات آيت الله سعيدي هم گاهي از مشهد به تهران مي آمدند، مسئوليت امامت جماعت مسجد را به عهده گرفتند.

آيا خاطره و سخن ديگري درباره ايشان داريد؟
 

چيزي كه از ايشان يادم مي آيد مردمداري و شوخ طبعي ايشان است. منزل همه مي رفتند و همه هم به منزل ايشان مي آمدند، رودربايستي و تشريفات نداشتند. يادم هست كه آيت الله مشكيني كتاب مواعظ الادبيه را از عربي ترجمه كرده و ده جلد آن را به شهيد سعيدي داده بودند. من كه هميشه به خانه ايشان مي رفتم، لطف كردند و يك جلد از آن ها را به من دادند كه اسمش « نصايح » است. خيلي مردمدار و مهربان بودند.

رابطه آيت الله سعيدي با اهل بيت (علیه السلام) چگونه بود؟
 

مخلص اهل بيت (علیه السلام) بودند. اگر كسي اين طور نباشد كه جانش را فداي دين نمي كند. ايشان مي فرمودند در مشهد كه طلبه بودند، يك روز از درس كه بيرون مي آيند، رو به گنبد مطهر عرض مي كنند: « آقا! من مي خواهم ازدواج كنم. شما خودتان امكان آن را فراهم كنيد. » يكي از طلبه ها اين حرف را مي شنود و به استادشان مي گويد. فردا استاد ايشان را صدا مي زند و مي گويد: « آسيد محمد رضا! شنيده ام قصد ازدواج داري. من صبيه اي دارم مادر و خواهرت را بفرست منزل ما. اگر او را پسنديدند، با او ازدواج كن. » و به همين سادگي ما صاحب عيال شديم.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 32